ملغمه

ساخت وبلاگ
برای پدربزرگ "زندگی" جالب است . آردِ حلوای "بیست و سومین" سالگرد فوت پدربزرگ را نوه ی "بیست" ساله اش میخرد . بیست و سه سال که هیچ . دویست هزارسال است که بشر دارد با مفهوم "فقدان" سروکله میزند . آدمها بعد از مرگ کجا میروند ؟ پاسخی هست ؟ اصلا این پرسش باید باشد ؟ روحش(؟) شاد .   کلاس زیست معلم زیست شناسیمان نکته ی جالبی درباره ی "انسان" گفت . گفت انسان ها در اوائل پیدایش خود توانایی زیادی برای بقا داشتند . این توانایی را تا حدی مدیون "راست قامتی" شان بودند . انسان برخلاف خیلی ازحیوانات ، روی دو پا می ایستد ؛ پس قدش بلند تر میشود و میتواند فاصله بیشتری را ببیند و میدان دید فراخ تری داشته باشد . به این صورت بهتر میتواند از خطر حضور حیوانات وحشی و سایر تهدیدات موجود در پیرامونش آگاه شود . وقتی این جوری به انسان نگاه میکنی انگار چیزی درونت فرومیریزد .    ساعت ساز نابینا میخواستم یک ساعت مچی جدید بخرم . از خانه بیرون زدم . پدرم که به قول خودش یک ساعت شناس قهار است ، همراهم آمد . هوا سرد بود و پیاده روی مرکز شهر مزدحم . مردم گرمِ خرید لباس های زمستانی بودند . من و پدرم ویلان وسیلان از این ساعت ملغمه...ادامه مطلب
ما را در سایت ملغمه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5swiss-cheese9 بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 20:12

یکی از لذت بخش ترین لحظات زندگی ام وقتیست که از یک کوچه ی "بخصوص" میگذرم . یک کوچه ی دوست داشتنی که حوالی بعد از ظهر پر میشود از "زندگی" . پر میشود از "آدم های عاشق" . هر روز حوالی بعد از ظهر از کوچه ی "مهد کودک" میگذرم . کوچه پر است از مادرانی که دست فرزندانشان را گرفته اند و دارند میروند . پشت سر یک مادر و پسر راه می افتم . یک پسرک نقلی چهار-پنج ساله که سفت و محکم دست ماردش را گرفته است . مادر ، زن میانسالیست با مانتو و مقنعه ی گشاد . یک جورهایی هیئت و شمایل یک "معلم" را دارد . کیف پسرکش را روی شانه ی افتاده اش انداخته است . با ملاحت دلنشینی با پسرش صحبت میکند . از پسرش میپرسد : امروز خوش گذشت ؟ پسرک ورجه ورجه کنان میگوید : "آوووره ! امروز کلی بازی کردیم !" مادر با همان ملاحت میگوید : "خب خدا روشکر ." من دارم پشت سرشان راه میروم ؛ اما به خدا قسم میتوانم تبسم شیرین مادر را ببینم . لبخندش در هوای پاییزی پخش شده است .  ملغمه...ادامه مطلب
ما را در سایت ملغمه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5swiss-cheese9 بازدید : 19 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 20:12

ماجرای صفورامعلم ها معمولا جلسه اول سال را صرف معارفه و تشریفات معمول میکنند . "آقای رضایی" امّا از همان لحظه ی اول آستینش را بالا زد و رفت پای تخته و بکوب درس داد .آقای رضایی معلم ریاضی اول دبیرستانمان خیلی خوش شانس نبود ؛ همان اولین جلسه ی سال تحصیلی سوژه ی بچه ها شد .درس را از معرفی مجموعه اعداد شروع کرد . اعداد طبیعی و حسابی و گویا و ووو . درباره ی عدد "صفر" حرفهای جالبی زد . گفت که عدد صفر درواقع از واژه ی "صفورا" گرفته شده است . ظاهرا "صفورا" نام نوعی "طبل" در هند بوده است . واژه ی صفر درواقع به همان فضای خالی داخل این طبلهای صفورا نام دلالت دارد . صفر یعنی خالی . یعنی هیچ . بیچاره آقای رضایی . احتمالا پیش خودش فکر میکرده که با این داستان های اضافه بر سازمانش درس را جذاب کرده و بچه ها را به ریاضی علاقه مند . خبر نداشت که بچه ها ، از آن جلسه به بعد او را "صفورا" صدا زدند . امروز صفورا امتحان می گیره ؟ اوه اوه بچه ها ساکت باشین . صفورا اومد !ایوان خانه ی مادربزرگفرض کن رخت خوابت را در ایوان خانه ی مادربزگ انداخته ای ؛ زیر لحاف گرم و در خنکا و سکوت شب به آسمان خیره شده ای ملغمه...ادامه مطلب
ما را در سایت ملغمه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5swiss-cheese9 بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 20:12

همیشه برام سوال بود که چه جوری باید بنویسم . شکسته و صمیمی بنویسم یا رسمی و به زبان معیار ؟ نوشتن به زبان معیار رو دوست دارم . یجور حس احترامی نسبت به این شیوه ی نوشتن دارم . زبان معیار درواقع زبان نویسنده های واقعیه . نویسنده هایی که قلمشون متشخصه . یعنی نوشته هاشون یجور تشخص داره . دو-سه خط که بخونی میتونی بفهمی اینو فلانی نوشته . شاید برا همینه که تا الان سعی کردم فقط به زبان معیار بنویسم . منم یجورایی میخواستم به یه قلم متشخص برسم خیر سرم ؛ ولی خب از قدیم گفتن کار هر بز نیست خرمن کوفتن و این حرفا !  نوشتن به زبان معیار سخته . یه مرز باریکی بین پختگی و ابتذال وجود داره . اگه قلمت پخته نباشه ؛ نوشته هات تبدیل میشن به یه مشت متن مبتذل و متکلف که سعی میکنن متشخص باشن ولی متظاهرن ! خلاصه الان که یه چرخی تو آرشیوم میزنم خیلی با نوشته هام حال نمیکنم :/ یه جاهایی زیادی لفاظی کردم . یه جاهایی زیادی سطحی حرف زدم . میخوام کوچ کنم دوباره ولی احساس میکنم دیگه لوس شده این مسخره بازیا . به هرحال شرمنده ! خیلی تجربه ی وبلاگنویسی ندارم . نمیدونم شاید برگردم برم تو همون صحرا های بلاگفا . اونجا خلوت ملغمه...ادامه مطلب
ما را در سایت ملغمه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5swiss-cheese9 بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 20:12

مدتی پیش بالکن خانه ی ما دوتا مستاجر پیدا کرد . دو تا فاخته که معلوم نبود چرا گلدان خانه ی ما را انتخاب کردند . شاید اگر بچه تر بودم این اتفاق را یک نشانه ی خوب یا یک همچوچیزی میدانستم . ولی خب این اواخر سنگدل تر از آن بودم که بخواهم از این حضور این مهمانان ناخوانده ذوق زده بشوم . به هر حال آن قدر هم بی ذوق نبودم که چند تایی عکس نگیرم ! [با صدای داوود نماینده بخوانید!] ادامه مطلب ملغمه...ادامه مطلب
ما را در سایت ملغمه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5swiss-cheese9 بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت: 3:18

دستاورد یک عمر چند وقت پیش داشتم برنامه ی دورهمی را می دیدم . موضوع برنامه ی آن شب "سالمندان" بود . مدیری از پیرزن شصت-هفتاد ساله ای دعوت کرد که به روی صحنه بیاید . میکروفون را دستش داد و ازش خواست تا در یک جمله ، حاصل این شصت-هفتاد سال عمرش را بگوید . پاسخ پیرزن مرا تکان داد : "پنج تا بچه ی خوب دارم !"  صدای تشویق حضار بلند میشود . من فکر میکنم ، پس خستم ! خسته ام . از این "بی شکل و شمایل" بودن خسته ام . جامعه آدم "بی شکل و شمایل" نمیخواهد . اصلا فکر میکنم جامعه بوجود آمده تا به انسان ها "شکل" بدهد . باید در دانشگاه ، دنبال دختری بگردم و عاشقش بشوم ؛ به این ترتیب یک مدت ملغمه...ادامه مطلب
ما را در سایت ملغمه دنبال می کنید

برچسب : من فکر میکنم هرگز نبوده,من فکر میکنم خیلی بالام,من فکر میکنم پس هستم,من فکر میکنم,من فکر میکنم زشتم,من فکر میکنم در غیاب تو,من فکر میکنم هرگز,من فکر میکردم دوستی,سهیل نفیسی من فکر میکنم,من خیلی به مرگ فکر میکنم, نویسنده : 5swiss-cheese9 بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 26 مهر 1395 ساعت: 5:37

اینجا احتمالا زمانی برای خودش باغی بوده است . باغی پر از درخت . آن روز که این عکس را گرفتم هوا دلگیر بود . ابری و نمور . پاییز غوغا میکرد . چشمم به این تک درخت خشکیده افتاد . میفهمیدمش . مثل من "تنها" شده بود . " تنهایی" و "پاییز "؛ تخمی ترین ترین ترکیب دنیا ! آن روز با هم دوست شدیم . تابستان سال بعدش به اینجا برگشتم . حوزه ی کنکورم در این حوالی بود . دنبال این رفیقم گشتم که دیدم نیست . تک درخت پیر رفته بود . رفته بود پیش رفقایش . برایش خوشحال شدم و برای خودم ناراحت . دوباره تنها شده بودم . ما انسانها چرا از مرگ عزیزانمان ناراحت میشویم ؟ برای آن عزیز از دست رفته نا ملغمه...ادامه مطلب
ما را در سایت ملغمه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5swiss-cheese9 بازدید : 29 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 20:28

گمشده در ترجمه اگر شما هم مثل من یک خودباخته ی دلداده به غرب باشید ؛ احتمالا اصطلاح انگلیسی "take sb/sth for granted"را شنیده اید .  هیچ معادل فارسی مناسبی برای این اصطلاح پیدا نمیکنم . خیلی فکر کرده ام . به نظرم ترجمه ی این اصطلاح یک ترکیبی است از اصطلاحاتی مثل "قدر چیزی را ندانستن" ، "دست کم گرفتن چیزی" ، "بدیهی پنداشتن" و یک همچوچیزهایی . منشا هیجانات ما در زندگی روزمره "هیجانات" مختلفی را تجربه میکنیم . هیجانات معمول ؛ مثل غم ، ترس .شادی ، خشم و ووو   شخصا همیشه این هیجانات را بدیهی میپداشتم  . بار ها در زندگی دچار این هیجانات شده ام . بار ها در زندگی از چیزی ترسیده ا ملغمه...ادامه مطلب
ما را در سایت ملغمه دنبال می کنید

برچسب : السلام علیک یا اباعبدالله الحسین,السلام علیک یا رسول الله,السلام علیک یا اباعبدالله,السلام علیک یا امیرالمومنین,السلام علیک یا غریب الغربا,السلام علیک یا شمس الشموس, نویسنده : 5swiss-cheese9 بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 15 مهر 1395 ساعت: 8:41

بنده ی برگزیده ی خدا     یک پسربچه ی شنگول ده-یازده ساله بودم . طبق معمول داشتم در پیاده رویِ خیابانِ اصلیِ شهر ، ولگردی میکردم . پیاده رو مزدحم بود . نمیدانم آن روز به چه مناسبت انقدر شلوغ شده بود . در میان ازدحام ، صدای زنی را شنیدم که انگار داشت پسرش را صدا میزد . "حسین ؟ حسین ؟" به سمت صدا برگشتم . خانم نسبتا مسنی دم در یک مغازه ایستاده بود . نگاهش با نگاه من تلاقی کرد و گفت :"آقا پسر! میشه دست حسین رو بگیری و بیاریش اینجا "      حسین یک جوانک مبتلا به سندروم داون بود . چند قدم آن طرف تر وسط پیاده رو ، درمیان تردد جمعیت ایستاده بود . بی حرکت بود . همان نگاه بهت آل ملغمه...ادامه مطلب
ما را در سایت ملغمه دنبال می کنید

برچسب : جگوار قدیمی,جگوار قدیمی در ایران,جگوار قدیمی فروشی,خریدار جگوار قدیمی,جگوار قديمي فروشي,ماشین جگوار قدیمی,خرید جگوار قدیمی,قیمت جگوار قدیمی,عکس جگوار قدیمی,فروش جگوار قدیمی در ایران, نویسنده : 5swiss-cheese9 بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت: 19:19

هر سال همین موقع ها ، اوائل مهرماه ، لوازم تحریری سر کوچه مان غلغله میشود . جوانک فروشنده به کمک پدرش ، به سختی کار مشتری ها راه می اندازند . فرصت سر خاراندن ندارند .

امسال امّا یک فرق جزیی با تمام مهر ماه های سالهای قبل داشت . جوانک فروشنده دست تنها شده بود .


نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

ملغمه...
ما را در سایت ملغمه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5swiss-cheese9 بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 6 مهر 1395 ساعت: 15:35